قصه های ما و کانون حمایت از کودکان کار

این کودکان هیچ ندارند جز لبخندی ساده...

قصه های ما و کانون حمایت از کودکان کار

این کودکان هیچ ندارند جز لبخندی ساده...

دلیران کوچک

باز روزی و حضورم در کنار عزیزترین فرزندان بشریت . چه بشر با این فرزندان خود است که زنده است و حیات دارد . با وجود این عزیزان پاک است که هنوز میتوان بر روی زمینی که حماقت و جنایت و وحشت و ریا و تزویر آن را فرا گرفته زندگی کرد و نفس کشید .

فرید و امیر امروز کلافه ام کردند . خانم حقیقی زنگ زد باهاشون صحبت کرد یه نمه آروم شدن . وگرنه پوست منو غلفتی میکندن . امروز همون بحثهای کامپیوتر رو ادامه دادم . شیوا میگفت من نمیفهمم . گفتم متنایی رو که بچه ها نوشتن بگیر و بخون . راستش دلم براش میسوزه . شاید الان تجربه عاطفی براش زود باشه . اما خودش نمیفهمه . یه گوشه اومدم که گوشی دستش بیاد . اما نگرفت . منم روم نشد رک بهش بگم

امان از این رویا . از یه طرف پرشور و قویه . از یه طرف تو درگیریها ظاهر نمیشه . تو بخش دوم کلاس گفتم برگه خانم حقیقی رو بچه ها بشینن بااستفاده از فرهنگ لغت ترجمه کنن . شکریه تنهایی فرهنگ لغت رو دست گرفته بود به کسی هم نمیداد . رویا هم نمیومد تو بازی و کار کنه . پدرم در اومد تا اونا کار رو ردیف کردن

ای ول رفیق و اون دختره که اسمش یادم نیست . واسه جفتشون یه A گذاشتم . سه سوت همه کلمات رو پیدا کردن و سوال رو حل کردن . بابا اینا کمپلکس استعدادن . به خدا یکیشون میارزه به صد تااز این درب و داغونای مدارس نمونه دولتی و غیرانتفاعی که به ضرب پول یه کارایی میکنن . امروز رفیق میگفت میخوان بفرستنش موسسه کیش . خدا کنه این اتفاق بیافته . این پسر حقشه به عالی ترین مدارج تحصیلی برسه .

شبش هم کنسرت بود . تو نیاوران برای کمک مالی به انجمن . رفتیم جاتون خالی . یه بابایی به یه کوزه کلی آهنگ زد . به قول زینب ما آخرش نفهمیدیم این صدا چه جوری از این کوزه در میاد .

باید کار کرد برای ان بچه ها . به هر وسیله ای که شده . والله اینان که حق درس خوندن دارن و استعدادش رو . اینا مردای آینده و بزرگانند .

اینان که شیر مردان و زنانند . بااینکه اکثرا افغانند و ایران زندگی میکنن همچنان عرق ملی دارن . داشتم از فرودگاه واسه بچه ها میگفتم . یهو یکی پرسید آقا ! آریانا هم پروازاش میشینه ؟ آریانا هواپیماییه افغانستانه . این بچه ها دلیر مردانن و زنانیند . دلیران کوچک

امیدوارم خانم حقیقی بازم کنار بچه ها بیاد . این بچه ها به ایشون و محبتشون خیلی احتیاج دارن . اینا تشنه محبتن . باید باران محبت رو به سویشان بارید .

علی کلائی

خداحافظ فرشته کوچولوهای من...

قسم خورده بودم که هیچ چیز هیچ چیزنمی تونه ما رو از هم جدا کنه. دروغ بهتون نگفته بودم. تا همین لحظه هم سعی کردم پای قولم بمونم. سعی کنم این خطوط رو تایپ نکنم ولی ظاهرا بچه های من ما باید مدتی از هم دور باشیم. شاید یه هفته شایدم دوهفته شایدم یکماه شایدم برای سالها. می دونید گلهای من من قرار نیست جایی برم ولی به دلایلی ترجیح میدم مدتی دور باشم. خیلی دور. ولی به جان عزیزترین زندگیم همیشه دنیا دوستتون دارم و برای گرفتن حقتون تلاش میکنم. می دونید عزیزای دل من، امشب به همه شماها حسودیم شد. حسودیم شد که هنوز بچه یی و شاد. کاش منم مثل شماها بودم. امیر یادته یه روز بهت گفتم بزرگترین ثروت هر آدمی صداقت و معصومیتشه؟ یادته بهت گفتم خیلی پولدارها رو می شناسم که خیلی فقیرن چون صداقت ندارن؟ بهت گفتم خیلی ثروتمندی و تو اون رو به من خندیدی حالا بازم بهت می گم پسرکم. تو خیلی ثروتمندی چون چیزی داری که من به قول حمید دختر بالاشهری ندارم. این مردان سمتگر، این مزدورای آدم کش اگه از توحق شادیت رو گرفتن و بازی کردنت رو از من همه صداقتم و همه ایمان و اعتقادم به زندگی رو گرفتن. و حالا من خیلی فقیر شدم اینقدر فقیر که دیگه لایق نیستم تو کتابخونه بامداد پا بزارم. فرشته کوچولوهای من وقتی می یومدم کنارتون سعی می کردم گوهر گرانبهایی که ازم دزدیده بودن پس بگیرم ولی نشد یعنی نذاشتن و حالا خیلی خستم. شاید دیدین که همه امروز عصبی بودم حتی نشد حرمت مهمونمون ، امید محدث رو نگه دارم. منو ببخشید عزیزکای من. من برای خودم دلایلی دارم. یه روز براتون می گم ولی فعلا وقتش نیست. امیدوارم بتونم زود زود برگردم.دلم برا صورتای آفتاب سوخته و دستای پینه بستتون تنگ می شه. یادتون نره که شما ثروتمند ترین آدمهای روی کره زمینید پس قدر بدونید!

ریحانه حقیقی

اندکی صبر سحر نزدیک است

بچه ها می دونید که این من نیستم که شما رو پناه می دم؟ می دونید که گاهی روزها این شمایید که پناه من می شید؟ می دونید برای فرار از خیلی از واقعیتهای زندگی به شما پناه می یارم؟ می دونید دیدنتون بهم امید زندگی میده؟ می دونید که چقدر برام با ارزشیده؟ امروز می خواستم اینا رو تو چشمام بخونید. می خواستم تک تکتون رو بغل کنم و در گوشتون نجوا کنم که شما فرشته های کوچولوی من امروز شدین پناه من. صبح زود اومدم کنارتون چون نیاز داشتم بخندم چون نیاز داشتم جایی باشم که معصومیت رو پیدا کنم. نیاز داشتم باور کنم هنوز انسانیت زنده است و شما امروز این رو به من دادین کوچولو های دوست داشتنی من. ممنونتونم. امروز سعی کردم از زندگی تک تکتون بپرسم. می خوام بنویسمتون. می خوام رنجی رو که می کشین به قلم بکشم. یعنی قلم من اینقدر لایق هست که اسمای قشنگ شما رو رو کاغذ حک کنه؟ شیلا امروز دلم می خواست به پات بیوفتم و ازت بخوام من رو ببخشی. چرا تو گل من باید با هفت نفر دیگه تو یه خونه ده متری زندگی کنی و من و امثال من اتاقای شخصیمون فلان متر باشه؟ شیلا کوچولوی من تو می دونی چرا؟ چون آزادی نسیت. چون برابری نیست. چون انقلاب به اصطلاح اسلامی ما فقرا رو فقیرتر کرد و ثروتمندتر رو ثروتمند تر. برای اینکه جیب آقایان نظام ما سوراخه و هرچی هم توش بریزیم پر نمی شه.امروز بهم امید دادین وقتی من انگلیسی حرف می زدم و شما حرفهای من رو می فهمیدین. شما استعداد خالصین خوشا به حالتون.راستی اندکی صبر سحر نزدیکه خیلی نزدیک. به همه شرافتم قسم تا آخرین قطره خونم براتون می جنگم تا شاید اندکی از حقتون رو بگیرم.ولی واقعا من لایق این همه معرفت شماها هستم؟

ریحانه حقیقی