-
دلیران کوچک
جمعه 10 آذرماه سال 1385 22:22
باز روزی و حضورم در کنار عزیزترین فرزندان بشریت . چه بشر با این فرزندان خود است که زنده است و حیات دارد . با وجود این عزیزان پاک است که هنوز میتوان بر روی زمینی که حماقت و جنایت و وحشت و ریا و تزویر آن را فرا گرفته زندگی کرد و نفس کشید . فرید و امیر امروز کلافه ام کردند . خانم حقیقی زنگ زد باهاشون صحبت کرد یه نمه آروم...
-
خداحافظ فرشته کوچولوهای من...
شنبه 4 آذرماه سال 1385 23:54
قسم خورده بودم که هیچ چیز هیچ چیزنمی تونه ما رو از هم جدا کنه. دروغ بهتون نگفته بودم. تا همین لحظه هم سعی کردم پای قولم بمونم. سعی کنم این خطوط رو تایپ نکنم ولی ظاهرا بچه های من ما باید مدتی از هم دور باشیم. شاید یه هفته شایدم دوهفته شایدم یکماه شایدم برای سالها. می دونید گلهای من من قرار نیست جایی برم ولی به دلایلی...
-
اندکی صبر سحر نزدیک است
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 22:36
بچه ها می دونید که این من نیستم که شما رو پناه می دم؟ می دونید که گاهی روزها این شمایید که پناه من می شید؟ می دونید برای فرار از خیلی از واقعیتهای زندگی به شما پناه می یارم؟ می دونید دیدنتون بهم امید زندگی میده؟ می دونید که چقدر برام با ارزشیده؟ امروز می خواستم اینا رو تو چشمام بخونید. می خواستم تک تکتون رو بغل کنم و...
-
همه بچه های من، همه آبروی ما
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 17:31
دست دست می کنم برم یا نه. هیچ نیرویی ندارم که راه برم. اصلا نیرویی ندارم که حرف بزنم. کلاسمم دو ساعت یکبند حرف زدنه. دست دست می کنم. دلم داره برا بچه هام تاپتاپ می کنه ولی عقلم می گه دختر جون بشین تو خونت. تلویزیون رو روشن می کنم و می شینم جلوش. یه دی.وی.دی می زارم و سعی می کنم ذهنم رو از انجمن منحرف کنم.الان حتما...
-
اینجا یه قطعه از بهشته
جمعه 26 آبانماه سال 1385 23:19
عجب مسیریه این راه . خیلی خوشم نیومده . این موتوری هم همش از کوچه پس کوچه میره . آها ! رسید . میلاد چی کار میکنی ؟ ا سلام آقا خوبید ؟ خوبم گل پسر . بیا انجمن بینم . 5 شنبه بود و ساعت حول و حوش 12 ظهر . کلاس داشتیم . زبان و کامپیوتر . طبق خبر خانم حقیقی مریض بودن و ممکن بود نیان . ای خدا اون مسبب و باعث و بانی مریضیشون...
-
بی خانمانی در آمریکا
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 22:26
سلسله مقالات لیبرالیسم و عدالت اجتماعی بی خانمانی در آمریکا نویسنده: لارا دلوز-سایتِMRZine ، 30 اکتبر 2006 ترجمه از بینا داراب زند مقاله ای که این بار برایِ شما انتخاب کردیم را یک فعالِ اجتماعی ِ ساکن پایتختِ کالیفرنیا- یعنی شهر ساکرامنتو- نوشته است. این بانو که خود زمانی با بی سر پناهی در خیابانها، همراه با دو دختر...
-
زیر پوست شهر
جمعه 19 آبانماه سال 1385 23:03
صداقت !گوهر گمشده ای که شاید امروز و تو این وانفسای ریا و دو رویی و نفقا اونو فقط بشه تو بچه ها پیدا کرد . اینا هنوز آلوده نشدن . اما ! اما ما بچه هایی رو داریم که تو بچگی اسطوره مقاومتن . وقتی دختری با پدر معتاد و مادری که با کارگری داره خرج زندگیشون رو در میاره بهترین نمره ها رو تو بین دوستاش میگیره . وقتی یه...
-
خدایا به ما همت درست زندگی کردن بده...
جمعه 19 آبانماه سال 1385 20:31
پنجشنبه روز خوبیه حتی اگر همه شبش تا صبح با استرس فردا گذشته باشه چون روزیه که تو انجمن حمایت از کودکان کار کلاسهای کامپیوتر_زبان برگزار می شه و من از صبح زود شوق دیدن بچه هام رو دارم. بچه های نازنینی که هر کدوم یه جور توسط این نظام لاشخورا در حقشون اجحاف شده.این پنجشنبه ما یه مهمونم داشتیم یه مهمون خیلی خاص. یه دوست...
-
آرزوی یه شلوار لی نو!
جمعه 12 آبانماه سال 1385 11:22
امروز پنجشنبه است و بچه ها کلاس علوم کامپیوتر دارن. از خونه که راه می افتم گیج و منگ می شم. دیدن دوباره بچه ها برام لذت بخش ولی همون شرم همیشگی مانع آرامش خاطرم می شه. اینقدر گیج و منگم که وقتی اون ماشین محکم می کوبونه به پام و منو چند متر پرت می کنه اونطرف تر تازه می فهمم کجام و چرا هستم. خودم رو جمع و جور می کنم و...
-
من خجالت می کشم
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 00:32
من خجالت می کشم. آره این عرق شرمه که همه وجودم رو خیس کرده و نمی زاره قدم از قدم بر دارم. فقط یه سئوال دارم به من بگو فرق من و با اون چیه؟ چرا من اینجام و اون اونجا؟ چرا کفش من صد تومن قیمتشه و کفش اون هزار تومن؟چرا به من بگو چرا؟ من چه مزیتی به اون دارم؟ من چی دارم که اون نداره؟ و من خستم خیلی خسته....کاش جوابم رو...
-
یک شروع تازه
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 00:00
با مترو شایدو با تاکسی باید خودت رو به رسونی به خیابون مولوی. پرسون پرسون برسیه به کلانتری مولوی.بعد بیای تو خیابونی که توش یه دبیرستان پسرونه است. از کوچه باغ فردوسم می تونی بیای. بعد می رسی به کوچه افتخاریان.کوچه رو تا ته می یای که می رسی به یه سقا خونه کوچولو که دست راستش یه کوچست. برگرد روبروش رو ببین.آره اینجاست....
-
آغازی برای بودن . برای دیگر بودن
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 00:19
سلام بودن با مفهومی دیگر تعبیر میشود . مفهوم غیریت . هر بودی یا غیری قیاس و بعد بودن آن وجود عرضه میشود . ما هم به غیر بودنمان مفتخریم . چه تلاشمان برای کودکانی است که علی رغم زور و نامردای روزگار قدار کمر همت بسته اند و به کار مشغولند و نان از کمر همت خویش میخورند . تفاوت است میان این عزیزان و زورمداران زر مند...