قصه های ما و کانون حمایت از کودکان کار

این کودکان هیچ ندارند جز لبخندی ساده...

قصه های ما و کانون حمایت از کودکان کار

این کودکان هیچ ندارند جز لبخندی ساده...

اینجا یه قطعه از بهشته

عجب مسیریه این راه . خیلی خوشم نیومده . این موتوری هم همش از کوچه پس کوچه میره . آها ! رسید .

میلاد چی کار میکنی ؟ ا سلام آقا خوبید ؟ خوبم گل پسر . بیا انجمن بینم .

5 شنبه بود و ساعت حول و حوش 12 ظهر . کلاس داشتیم . زبان و کامپیوتر . طبق خبر خانم حقیقی مریض بودن و ممکن بود نیان . ای خدا اون مسبب و باعث و بانی مریضیشون رو لعنت کنه .

 پس کلاس با من بود . رسیدم انجمن که میلاد شر و شیطون رو دیدم . همون مردم آزاری و شر بازی بچه گانه همیشگی .

سلام آقا ! سلام بچه ها .آقا کتابخونه پره ! تعجب کردم . قرار این نبود . رفتم در زدم دیدم یکی از خانمهای همکار اومد و گفت که کلاس داره . 5 دقیقه به 12 بود و کلاسش تا 12 تموم میشه . خب ! بهتر ! یه پنج دقیقه یه چایی میشه خورد .

اومدم این حیاط که واییییییی ! بچه ها دوره ام کردن . تا بیام دونه دونه رو جواب دم شد 5 دقیقه .

 آقای کلائی ! اینم کلید کتابخونه .

رفیق ! میلاد ! بچه ها هرکی کلاس داره بیاد کتابخونه . تا جابجا شدم دیدم بچه ها اومدن . از برکت برخورد خانم حقیقی تو جلسه پیش امروز هم همه اومدن و هم اونایی که نباید نیومدن . راست میگن که گاهی یه نسخ گیری لازمه !

آمار صفحه ای که باید تدریس میشد رو نداشتم . خانم حقیقی هم که نیومده بود . شروع کردم به تدریس کامپیوتر . از حافظه و انواعش و کارش و تفاوتها . وای ! باید اینا رو جزوه کنم . میدونم یادشون میره این درسا . یک ساعت و ربع تدریس یه ضرب . نفس برید . ولی خدایی دم این بچه ها گرم ! استعداد و گیراییشون از بچه های مدارس نمونه تهران تو مقطع دبیرستان هم بهتره . این حرفا با اینکه سنگین بودن رو خوب گرفتن . البته رفیق کبیر ما ! هم که پیشگامشون بود .

بچه ها ! 5 دقیقه استراحت . بعد 5 دقیقه همه اینجا باشن . و وسط استراحت رسیدن خانم حقیقی . رنگشون پریده بود و بیمار به نظر میرسن . حال و احوال و پرسیدن این مطلب که کدوم برگه باید گفته بشه . برگه میره تا کپی بشه . شروع میکنم به بحث کوتاهی در باره CPU . ای امان از دست این فرید ! بچه جان تخمه نخور ! رفیق تو دیگه چرا ! از اول کلاس یه ضرب تخمه میشکستن . بعد اون فرید جونور با اون اسپری خوش بو کننده بوی هلو بو و برنگی راه انداخت که اون سرش ناپیدا . بچه درست شو . ای امانننننننن !

اینجا یه قطعه از بهشته . اون صداقت و راستی و انسانیت و همه خوبیهایی که تو قرآن خدا در مورد بهشت وعده داده میشه تو وجود این بچه ها هست . حضور تو اینجا این دو روز در هفته برام شده عین یک آرزو . هر هفته منتظرم تا شنبه یا 5 شنبه بشه و برم بین این عزیزا . اینجا عین همون مدینه فاضله اخلاقه . پر از صداقت و انسانیت .

بچه هایی که هم کار میکنن و هم درس میخونن . بچه هایی که با وجود نابسامانی زندگی خانوادگی مصر و مصمم پای علم و دانش و تحصیل وایسادن برای خود من هم الگو هستن . الگوهای کوچک وفا و عشق و صبر و صداقت و پایداری .

ای فرییییییییدددددد ! اینقدر اذیت نکن . میخوام برم .

وقت خروج دوست داری همین لحظه بعد ! همین لمحه بعدی برگردی و باز تو باشی و بچه ها و عشق و دوست داشتن و ومحبت . الان میشه دلیل کرامت اخلاق رو فهمید . میشه فهمید چرا خدا این دنیا رو رو سر آدمای نامرد و بی معرفتش خراب نمیکنه . دلیلش همین بچه هان .

اینجا یه قطعه از بهشته .

 

علی کلائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد